سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
مسافر کوچولو
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 40
  • بازدید دیروز: 38
  • کل بازدیدها: 96272



پنج شنبه 92 آذر 21 :: 8:6 عصر ::  نویسنده : مرتضی ابدالی

 


دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

…… بـــــــــــــــــــا مـــــــــــــــــــــــــن ازدواج مـــــــــی کنـــــــــــــی؟
.
بــــــا مــــــــــن ازدواج مـــــــی کنـــــــــــی؟
.
بـــا مــــــن ازدواج مــــی کنـــــــی؟
.
بـا مــــن ازدواج مـــی کنــی؟
.
با من ازدواج می کنی؟


یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون آمادگی پذیرفتن این همه خواستگارو با هم نداشتم
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....




موضوع مطلب :